من همونیم که چند سال پیش میخواستم باشم

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

خیلی بیشعور بازی در میارم جدیدا و آدم پستیم و خودم هم حالم از خودم به هم میخوره اما دلیل اینهمه ناهنجاری چیه و چه چیزی توی رفتار عادی

خلل ایجاد میکنه ؟ تنها نتیجه ای که به اون رسیدم ، جذبه های این دنیا بود که داره منو از دنیای واقعی دور میکنه و معلوم نیست آخرش سر از کجا دار میاره.

ولی باورم به اینه که خودم همچین چیزیو نمیخوام و احتیاجی هم به مشاوره و درمان اینچیزا ندارم و همه چیزش دسته خودمه فقط باید به خودم بیام و همه چیزو درست کنم و طرز حرف زدنم درست شه و اینچیزا رو از امروز درستش میکنم که دیگه باعث و بانی گریه ی مامانم نشم و هزار بار خودمو نفرین کنم و عذرخواهی و خاک تو سرم اما چیزی که اتفاق افتاد و کاریشم نمیشه کرد و کاش امروز به عقب برمیگشت و من آشغال نمیشدم.

یه چیزیم که مسلمه دیگه به کسه دیگه ای اهمیت نمیدم و هدف زندگیم میشه خوشبختیش نه خوشبختیه خودم و من مگه مهمم مگه ؟

تنها کاری که همیشه برای همه انجام دادم فراهم کردن خوشی های اونا بود نه خودم و از این که واسه ی خودم اهمیت قائل نیستم حرف نمیزنم

از اینکه واسه کسای مهمتر کاری انجام ندادم بدم میاد و صحنه های امروز یادم نمیره و فکر بهش گریه ام میندازه ولی باعث شد به خودم بیام و امروز

روزیه که دیگه شاید خیلی متن " سلام اگه میشه گوشیو بدین به ثادق " رو بشنوم.

-

از اونام که بر نمی خورم مثلا با یه کسی
یه جوری تو خودم رفتم که در اومده مغزم از باکرگی
همشم تو خودم ریختم ولی نمی دونم چرا نیس تو چشام خبری اصن از حاملگی
حتی “خونم نمیشه” انگار رفته تو یه دوره ای بدتر از یائسگی
که میشه باعث این که بگم
یه حس گهی دارم

Wantons - Ye Hesse Gohi Daram


خیلی خوبه که از کرده هام پشیمون نیستم ، اگه حرفه بدی زدم فقط خواستم شخص مقابل رو بسنجم و هرکی از حرفم ناراحت میشه و بدش میاد

منظور "بد" اون حرف رو تشخیص داده.

الان به این نتیجه رسیدم که توی دنیای مجازی خیلی بیشتر بهم خوش میگذره و خیلی چیز ها هستن که از نظر من مثلشون توی دنیای واقعی پیدا

نمیشه. یه چیزی که باید بهش اعتراف کنم اینه که از هر شاخه ای یه گل میچینم واسه باغم ؛ از هر افکار دور و برم استفاده میبرم و با بقیه هَم میزنم و یه چیز بهتر میدم بیرون و همیشه عالی استارت میزنم پس انتظار آماتور بودن توی مرحله ی اول رو از من نداشته باشین.

همه ی صدا ها توی گوشم بلنده الا صدای موزیک و هرچی صداش رو بالاتر میبرم هنوز کمه و دارم توی هر زمینه ای که بتونم در رابطه با موزیک

کاری انجام بدم سطحمو بالا میبرم و اینم میشه یه انگیزه برای کارای بزرگتر.

و یه چیز ؛ غروری که دارم جلومو میگیره که بخوام  کسیو التماس کنم یا برای این که یه منفعتی داشته باشه واسه ی خودم بگم تورو خدا فلان کار رو انجام بده ( این غروروم واسه چند سال دوستامو ازم گرفت پس تازه نیست )

پس به سلامت هرکی نمونده پیشم - یاسر بینام

امروز یکی از روزای شبیه به روزای دیگه امه ؛ دیگه توی حال خودم نیستم و چیزایی که بهشون اهمیت میدادم واسم مهم نیستن.

خیلی دوست دارم یه برنامه ریزی واسه خودم داشته باشم و بتونم کارای روزانه خودمو با برنامه انجام بدم اما توی برنامه ریختن بد عمل میکنم.

یا دارم نسبت به خودم دلسرد میشم یا طرز رفتار اطرافیانم باهام خوب نیست و کم کم علاقمو نسبت بهشون از دست میدم.

دیگه به خودم مایدوار نیستم و الان که فکر میکنم میبینم من قبل این میخواستم کنکورو قبول شم ولی الان دارم به آزاد نگاه میکنم.

الان همش دنبال سکوتمو دوست دارم کارامو تو سکوت انجام بدم و زیاد اهل وقت گزاشتن واسه کاری که بهش علاقه ندارم نیستم و همیشه

سر اینجور مسائل با خونواده دعوام میشه و تا آخر اون روز از خودم بدم میاد و روزم خراب میشه و این روال واسه ی همه ی روز ها ادامه داره.

وقتی فکر میکنم قراره امروز چه کاریو انجام بدم حالم عوض میشه و یه حالت تنفر ایجاد میشه که کل اون روز رو خسته ام میکنه.

ریشامو نزدم و اصلاح نکردم خودمو و زیاد علاقه ندارم به این کار و راستش کم کم داره ازش خوشم میاد ولی من اینشکلی نبودم

نمیدونم این تغییراتی که داره به وجود میاد ناشی از چیه و قراره بعدش آدم بده باشم یا خوبه ولی همچنان میخوام زود تموم شه و نتیجه این

تغییرات رو زودتر ببینم و از این حالت در بیام.

"امکان داره همه مسخره ت کنن ؛ کمن اونایی که تورو تشویقت کنن" علی اوج - پازل

این تشویق نکردنها آدمو کور میکنه و از انجام کاری که شاید یه زمانی اهمیت زیادی میدادم بهش جلوگیری میکنه.

الانم که دیگه خودمم نمیدونم چیو دوست دارم چیو نه و یه سردرد عجیبی میاد توی سرم و شبا با خوشحالیه این که امشبم با هندزفری موزیک گوش میکنم ، میخوابم

دست کم روزام تکراریه مثل این که یه سریال رو بار ها و بار ها ببینی و بفهمی توی فلان ساعت چه اتفاقی میافته و به امید ایجاد تغییرات حتی اندک


هیچوقت ایده هام و فکرام شبیه بقیه نبوده و به همه چیز از نظری نگاه میکنم که با اشخاص دیگه متفاوت بوده.

ولی من همین سبک بودنو دوست دارم و از آدم تکراری بودن متنفرم . خیلی خوبه که میتونم از کوچکترین چیزها سودهای بسیار بزرگ ببرم و

حتی با یه کلمه بتونم احترام رو به بقیه یاد بدم و این خیلی خوشحالم میکنه.

همه چیز رو ساده دوست دارم اما شیک و از شلوغی زیاد خوشم نمیاد ( حتی عکس بالا هم خوشم نمیاد زیادی شلوغه )

یه چند تا نکته هم هست که بعضیا باید بدونن راجبش ، اینکه شما منو آدمی که بخوای باهاش بمونی  حساب نکنی و به چشم یه آدم اضافی و

حوصله سربر ببینی ، خوب من همینم و به خاطر کسی خودمو عوض نمکینم ، من واسه خودم زندگی میکنم نه واسه بقیه 

زود از روی حرف ناراحت نمیشم و درک میکنم و اگه خطایی رخ داده گوشزد میکنم اما وقتی به توصیه هام توجه نشه مجبورم برای اینکه رنجیده خاطر نشم از اون شخص دوری کنم.

و یه چیز ، خیلیا توی اینترنت یه شخصیت دارن توی جهان واقعی یه شخصیت دیگه ؛ من هیچوقت دو گونه بودن رو ترجیح نمیدم و همین شخصی

که اینجا هستم جاهای دیگه هم همینطورم و دوست ندارم وقتی کسی منو اینجا بشناسه و توی واقعیت منو ببینه متعجب شه

(وضعیت الانم : هر آهنگی پلی میکنمو دوست ندارم هرچی باشه)



بعـــد از مدت ها که اینترنتم وصل شد احساس دلتنگی زیادی داشتم.

دوست داشتم برای یه هدفی تایپ کنم 

دوست داشتم اهدافمو به اشتراک بزارم یا حتی با کاربرای این دنیا (مجازی ) ارتباط برقرار کنم.

بلاخره این دسترسی رو دوباره پیدا کردم و اومدم ولی انگار شور و شوق اون موقع ها رو نداره و خیلی از دوستای نتیم نیستن

به جز اینجا با اونایی که خیلی دوستمن ارتباط دارم هنوز ولی اینجا (یاهو ، انجمن ها ، سایت و وبلاگ ها و..) حس و حال متفاوتی داره

الان هم متن خاصی برای تایپ به ذهنم نمیاد و چون اولین پست به حساب میاد همیشه ذهن آدم توی نوشتنش کم میاره.

و یه نکته که ربطی به این موضوع نداره ؛ این سریال رو هم دنبال کنید : Vikings